تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم ..
می خوام بگم تو دنیای منی ..
می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..
می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!
می خوام بگم شدی مجنون عشقم …
می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !
می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..
می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!
می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !!
می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …
می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …
می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …
می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …
می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..
می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!
می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!
می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..
می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …
می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!
می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !!
می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..
می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!
می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!
لحظه ها پرشده از دوست داشتن تو
واسه من قشنگه عشقو خواستن تو
میشه با تو هم نفس ستاره باشم
با تو هم سفر تا مرز قصه ها شم
بی تو این گلایه ها چه بی شماره
شب و روز برای من فرقی نداره
زندگی رو با تو عشق تو می خوام
تو نباشی بی تو من همیشه تنهام
تمام قصه هامو از تو دارم
بهترین خاطره هامو از تو دارم
تو این شبای خالی از ستاره
آخرین ترانه هامو از تو دارم
سایه شو رو سر این همه عاشق
بی تو خالیه تمام این دقایق
من به جز خاطره هام چیزی ندارم
بی تو هر لحظه همیشه بی قرارم
بی تو این گلایه ها چه بی شماره
شب و روز برای من فرقی نداره
زندگی رو با تو عشق تو می خوام
تو نباشی بی تو من همیشه تنهام
تمام قصه هامو از تو دارم
بهترین خاطره هامو از تو دارم
تو این شبای خالی از ستاره
آخرین ترانه هامو از تو دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز سلام تو را دوست دارم
چه شب ها من وآسمان تا دم صبح سرودیم:
تو را دوست دارم
نه خطی نه خالی نه جوابی و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه غم تو را دوست دارم
بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت
بي تو اي شوق غزلآلودهيِ شبهاي من
لحظهاي حتي دلم با من همآوايي نداشت
آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم ميشوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!
اين منم پنهانترين افسانهيِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت
در گريز از خلوت شبهايِ بيپايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت
خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت
پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
قايقي ميساختم آنجا كه دريايي نداشت
پشت پا ميزد ولي هرگز نپرسيدم چرا
در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت
شعرهايم مينوشتم دستهايم خسته بود
در شب بارانيات يك قطره خوانايي نداشت
ماه شب هم خويش ميآراست با تصويرِ ابر
صورت مهتابيات هرگز خودآرايي نداشت
حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت
عشق اگر ديروز روز از روزگارم محو بود
در پسِ امروزها ديروز، فردايي نداشت
بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
مثل كبريت كشيدن در باد دیدنت دشوار است؛
من كه به معجزه ى عشق ايمان دارم؛
ميكشم آخرين دانه ى كبريتم را در باد؛ هر چه بادا باد
رو آسمون نوشته رو بال هر فرشته تو مال هر كي باشي دنيا واسش بهشته
عطر حرفات واسه من بوي گل شقايقه. تو رو ديدن واسه من قشنگترين دقايقه
دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل از ته دل دوستت دارم بدون دلیل
دل تووقتى ميگيره دل من ميخوادبميره حاضرم دلم فدات شه تاكه قلب تونگيره
ما اهل دلیم اشاره رامی فهمیم راز شب پر ستاره را میفهمیم به پنجره های بسته عادت داریم به یار وفا دار ارادت داریم .
بهترينم اگر دل سپردن به تو يک خطاست
..دوست دارم به تکرار باران خطا ميکنم..
ر
تو از تبار كدام قافله عشقي
كه به سرزمين دلتنگي ها ميهماني
امشب از ستاره ها سراغت را گرفتم
نشاني ماه را به من دادند
اشکی که بیصداست..
پشتی که بی پنا ست...
دستی که بسته است...
پایی که خسته است...
دل را که عاشق است..
حرفی که صادق است.
دارایی من است........
ارزانی شماست........
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت است بالا بروی ساده بیای پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . .
در جلسه امتحانِ عشق
من ماندهام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم!
وقت تمام است.
برگهها بالا..
روزی که نگاهمان در هم آمیخت …
می خواستم بگویم که…
اما سکوت کردم
حس کردم ، ازنگاهم ، رازم را خوانده باشی …
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
حالا که سهمم از چشات هیچی به جز خاطره نیس
یــــه یادگـــــــاری از خودت رو سنگ قبــــرم بنویس
نمیدونم چی شدش...
که جسارت کردم این بار...
دل به دریا زدم این بار......
قلبم از عشق نترسید و نوشت:
دوستت دارم...عزیزم...دوستت دارم
به خدا دست خودم نیست که دوست دارم..
و سکوت می کنیم ...
هم من...
هم تو...
اصلا بیا یک خط زیر قانون خط های موازی بنویسیم...
دو خــط موازی هیــچ وقت به هـم نمی رسند...
اما...
این دلیل نمی شود هـمدیگر را دوست نداشتـه باشند
ϰ-†нêmê§ |