گفتی : بیا اسـم هـایـمـان را بر تنه ی درختان بکنیم پرسیدم: چرا؟
گفتی: درخـت ها بعد از ما سـالـهـای سـال مـی مانند
و ما و عـشـقـمـان مـانـدگار می شویم
گفتم : نه درخـتان زنده اند و زخـمی مـی شوند
و عــشـق هـرگـز بـرای زنده مـانـدن زخـم نـمی زند
روزی که برای همیشـه مــانــدن
اسـمـت را روی دل مــن مـی کـندی
لـحـظـه ای به این فـکر کـردی
کـه مـن هـم زنده ام؟
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |